نگاهی دیگر...



به تازگی عشق را دیدم،مرضی به جانش افتاده بود که می خواست برود تمام انسان های بیدار را پیدا کند دور خودش جمع کند؛دستش را گرفتم کشیدمش کنار گفتم:(( من را می بینی،من هم مثل تو سرطان داشتم منتهی از نوعی دیگر،تو آدمت را پیدا نمی کنی و من گوشم را،من فریاد بودم،گوش های هرز لالم کردند و با نفهمیدن هایشان گوش های خودم را هم کر کردند،تو هم بیخیال شو،این جماعتِ رندِ تکرار پرست نه قلبی برای پذیرفتن حقیقتِ تو دارند و نه گوشی برای شنیدن صدای قلمِ من)).
به فکر فرو رفت و به من نگاه کرد،بغضش را قورت داد پر صلابت و محکم گفت:((بیماری تو درمان دارد و آن من هستم!حتی حاذق ترین طبیبان هم از درمان من عاجزند،من فراتر از زمان و مکان هستم،در هر نیستی و در هر هستی ای من هستم،پس امیدوار باش به من و درمان خودت!))

آخرین مطالب

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

مالزي و تفريحات عشق نامه آموزش فارکس مقدماتی پیتزا باشی(فست فود،پیروزی،نبرد شمالی) خدایی هست مهربانتر از حد تصور کارشناس رسمی دادگستری 96 تازه های صنعت سید حسن فلسفی طلب (((*** داستان های عبرت آموز ***)) تور آسیا